eng
competition

Text Practice Mode

خطرناکترین شکار

created Jun 27th 2020, 13:42 by Reza Mohamadi


0


Rating

557 words
1 completed
00:00
ویتنی گفت: «بیرون از اینجا، یکجایی سمت راست، جزیره بزرگی وجود دارد. بیشتر یک راز است…»
 
رینزفورد پرسید: «چه جور جزیره‌ای؟»
 
ویتنی جواب داد: «نقشه‌های قدیمی اسمش را گذاشتند «تله کشتی‌ها». اسم جذابیست مگر نه؟ دریانوردان وحشت خاصی از این مکان دارند. نمی‌دانم چرا. بعضی از خرافات‌ها…»
 
رینزفورد سعی می‌کرد با وجود این شب نمناک، که سیاهی و گرمایش به سمت کشتی هجوم می‌آورد با دقت به اطراف نگاه کند: «نمی‌توانم آن را ببینم»
 
ویتنی با خنده گفت: «چشمهای خوبی داری! دیده‌ام که یک گوزن در حال حرکت را در فاصله چهارصد یاردی هدف قرار داده‌ای اما حالا چهار مایل آن طرف‌تر را هم در شب بدون مهتاب کارائیب نمی‌بینی.»
 
رینزفورد اقرار کرد: «حتی چهار یارد را هم نمی‌توانم ببینم. آه! این شب شبیه یک مخمل سیاه مرطوب است.»
 
ویتنی اطمینان داد: «در ریو به اندازه کافی روشنایی خواهد بود. ما باید ظرف چند روز کار را به انجام برسانیم. امیدوارم که اسلحه‌های شکار پلنگ را «پوردی[۱]» بفرستد. باید شکار خوبی در آمازون داشته باشیم. شکار ورزش عالی‌ای است.»
 
رینزفورد هم تایید کرد: «بهترین ورزش در کل جهان»
 
ویتنی اصلاح کرد: «برای شکارچیان، نه پلنگ‌ها!»
 
رینزفورد گفت: «اینقدر مزخرف نگو ویتنی! تو شکارچی شکار بزرگ هستی نه فیلسوف. چه کسی اهمیت می‌دهد که پلنگ‌ها چه احساسی دارند؟»
 
ویتنی گفت: «شاید پلنگ‌ها خودشان اهمیت بدهند!»
 
-        به! نه آن‌ها هیچ فهمی ندارند.
 
-        حتی اگر اینطور باشد هم ترجیح می‌دهم فکر کنم آن‌ها یک چیز را می‌فهمند: ترس! ترس از درد و ترس از مرگ.
 
رینزفورد خندید: «مزخرف است! این هوای داغ تو را هم نرم کرده ویتنی! واقع‌بین باش. خوشبختانه من و تو جزو شکارچیان هستیم. فکر می‌کنی آن جزیره را رد کردیم؟»
 
-        نمی توانم در تاریکی چیزی بگویم. امیدوارم.
 
رینزفورد پرسید: چرا؟
 
-        جزیره شهرت بدی دارد.
 
رینزفورد گفت: آدمخوار‌ها؟
 
-        شاید! حتی آدمخوار‌ها هم نمی‌توانند در این جزیره لعنتی زندگی کنند. اما به نوعی وارد افسانه‌های ملوانان شده است. متوجه نشدی که امروز اعصاب خدمه هم به هم ریخته است؟
 
-        حالا که اشاره کردی، به نظرم آن‌ها یک کم عجیب و غریب بودند. حتی کاپیتان نیلسن.
 
-        بله حتی آن مرد سوئدی سرسخت؛ کسی که پیش شیطان می‌رود تا برای سیگارش طلب آتش کند، آن دو چشم آبی مشکوک هم نگاه‌هایی دارند که من تا قبل از این ندیده بودم. تمام چیزی که از قیافه او می‌شد فهمید این بود: «این مکان اسمی شیطانی بین دریانوردان دارد قربان!» بعد انگار که هوای اطراف واقعا مسموم باشد، گفت: «شما چیزی احساس نمی‌کنید؟»
 
-        حالا نباید به چیزی که به تو می‌گویم بخندی اما من واقعا چیزی حس کردم. یک لرزه ناگهانی. هیچ نسیمی نمی‌وزید. دریا مثل یک صفحه شیشه‌ای صاف و ثابت بود. ما در نزدیکی جزیره حرکت می‌کردیم چیزی که من حس کردم یک لرزش ذهنی بود، چیزی شبیه وحشت ناگهانی..
 
رینزفورد گفت: «احساسات ناب! یک دریانورد خرافاتی با ترسش کل کشتی را هم می‌تواند به نابودی بکشاند.»
 
-        شاید. اما من معتقدم دریانوردان حواس خاصی دارند که به آن‌ها می‌گوید کِی در خطر هستند. گاهی اوقات فکر می‌کنم شر چیز ملموسی دارد… با طول موجی مانند صوت یا نور. مکان شیطانی با این وسیله می‌تواند حرف بزند و لرزش‌های شر را منتشر کند. در هر صورت خوشحالم که از این منطقه بیرون می‌رویم. خوب رینزفورد! الان نوبتم تمام می‌شود.
 
رینزفورد گفت: «من خوابم نمی‌آید. می‌روم عقب کشتی پیپ بکشم.»
 
-        پس خداحافظ رینزفورد. برای صبحانه می‌بینمت.
 
-        باشد. شب بخیر ویتنی.
 
 

saving score / loading statistics ...